چندین دقیقه گذشت. مرد مو بلند انگار که دیگر نمی توانست خودش را نگه دارد همانطور که همچنان از نگاه کردن به مرد عینکی اجتناب می کرد خطاب به او به تلخی گفت:
- "زیر سر اونه، زیر سر اونه"...چی، اینکه تو کار قبلی رو به گند کشیدی و همه مجبور شدیم ناپدید بشیم؟
لحن آغشته به کنایه اش سنگینی نا خوشایندی را بر جو اتاق حکم فرما کرد. مرد عینکی که آدم نسبتا تحریک پذیری محسوب می شد، با شنیدن این حرف چهره اش بر افروخته شد و رو به مرد دیگر به بلندی گفت:
- قرار بود رابین هوای نگهبانا رو داشته باشه! همتونم اینو می دونین! و بعدشم من تو دردسر افتادم، من مجبور شدم همه چیو بذارم و فرار کنم. شماها چه خطری کردین؟ تمام این مدت که من هیچ نامه ای نگرفتم با هم در ارتباط بودین، نه؟
مرد مو بلند با بی اعتنایی سرش را به سوی دیگری چرخاند. رابین که دید اگر دعوایی راه بیفتد به ضرر نقشه تمام می شود، سیگارش را از دهانش برداشت. اسم واقعی اش این نبود. زن دیگر این لقب را از اول برایش باب کرده بود. می گفت زن مو سرخ مثل رابین هود، روباه کارتونی است. قرمز، زیرک و فریبنده.
- این طوری نیست. وقتی اوضاع آروم شد ما هم دیگرو پیدا کردیم ولی تو نبودی. نمی تونستیم نقشه رو ول کنیم...نظر ما دو تا نبود.