زن مو قرمز به طرف دیوار سرسرا رفت. دستش را در کیف دستی اش فرو برد و یک فندک و سیگار بیرون آورد. وقتی در درون مضطرب و عصبی بود حقه ی با خونسردی سیگار کشیدن را اجرا می کرد تا چیزی بروز ندهد. با حرکت سلیس دستش سیگار را بر لبانش می گذاشت، با جرقه ی اول فندک به سیگار پُک عمیقی می زد و بعد به آرامیِ کامل، دود را با نفسهای طولانی پی در پی بیرون می داد. در همه ی این سالهای آشنایی، دو مرد هرگز اثری از لرزش یا ضعف در ظاهر زن ندیده بودند. اینکه زن مو قرمز در وجود آدمی سست و نامطمئن بود مثل خیلی رازهای دیگر همیشه بین جمع چهار نفره شان نا گفته باقی مانده بود. به علاوه آن، زن از بقیه چند سالی جوانتر بود و هرگز در حضورشان حالت دفاعی خود را از دست نمی داد. هر جه بود او بر خلاف سه نفر دیگر از همان اول به خاطر کار وارد این بازی شده یود و حالا هم تصمیم نداشت بدون گرفتن سودش میدان را ترک کند. پُک بلندی به سیگار زد و با قیافه ای خالی از حس، نگاهش را بی هدف به دیوار رو به رو دوخت.
چندین دقیقه گذشت. مرد مو بلند انگار که دیگر نمی توانست خودش را نگه دارد همانطور که همچنان از نگاه کردن به مرد عینکی اجتناب می کرد خطاب به او به تلخی گفت:
- "زیر سر اونه، زیر سر اونه"...چی، اینکه تو کار قبلی رو به گند کشیدی و همه مجبور شدیم ناپدید بشیم؟
لحن آغشته به کنایه اش سنگینی نا خوشایندی را بر جو اتاق حکم فرما کرد. مرد عینکی که آدم نسبتا تحریک پذیری محسوب می شد، با شنیدن این حرف چهره اش بر افروخته شد و رو به مرد دیگر به بلندی گفت:
- قرار بود رابین هوای نگهبانا رو داشته باشه! همتونم اینو می دونین! و بعدشم من تو دردسر افتادم، من مجبور شدم همه چیو بذارم و فرار کنم. شماها چه خطری کردین؟ تمام این مدت که من هیچ نامه ای نگرفتم با هم در ارتباط بودین، نه؟
مرد مو بلند با بی اعتنایی سرش را به سوی دیگری چرخاند. رابین که دید اگر دعوایی راه بیفتد به ضرر نقشه تمام می شود، سیگارش را از دهانش برداشت. اسم واقعی اش این نبود. زن دیگر این لقب را از اول برایش باب کرده بود. می گفت زن مو سرخ مثل رابین هود، روباه کارتونی است. قرمز، زیرک و فریبنده.
- این طوری نیست. وقتی اوضاع آروم شد ما هم دیگرو پیدا کردیم ولی تو نبودی. نمی تونستیم نقشه رو ول کنیم...نظر ما دو تا نبود.
چندین دقیقه گذشت. مرد مو بلند انگار که دیگر نمی توانست خودش را نگه دارد همانطور که همچنان از نگاه کردن به مرد عینکی اجتناب می کرد خطاب به او به تلخی گفت:
- "زیر سر اونه، زیر سر اونه"...چی، اینکه تو کار قبلی رو به گند کشیدی و همه مجبور شدیم ناپدید بشیم؟
لحن آغشته به کنایه اش سنگینی نا خوشایندی را بر جو اتاق حکم فرما کرد. مرد عینکی که آدم نسبتا تحریک پذیری محسوب می شد، با شنیدن این حرف چهره اش بر افروخته شد و رو به مرد دیگر به بلندی گفت:
- قرار بود رابین هوای نگهبانا رو داشته باشه! همتونم اینو می دونین! و بعدشم من تو دردسر افتادم، من مجبور شدم همه چیو بذارم و فرار کنم. شماها چه خطری کردین؟ تمام این مدت که من هیچ نامه ای نگرفتم با هم در ارتباط بودین، نه؟
مرد مو بلند با بی اعتنایی سرش را به سوی دیگری چرخاند. رابین که دید اگر دعوایی راه بیفتد به ضرر نقشه تمام می شود، سیگارش را از دهانش برداشت. اسم واقعی اش این نبود. زن دیگر این لقب را از اول برایش باب کرده بود. می گفت زن مو سرخ مثل رابین هود، روباه کارتونی است. قرمز، زیرک و فریبنده.
- این طوری نیست. وقتی اوضاع آروم شد ما هم دیگرو پیدا کردیم ولی تو نبودی. نمی تونستیم نقشه رو ول کنیم...نظر ما دو تا نبود.
۷ نظر:
افتخار آشنایی با شما رو دارم؟
خوب بود؛ فقط با اینجا مشکل دارم: "... چی، اینکه تو کار قبلی رو به گند کشیدی..." بعد "زیر سر اونه"؟
بعد بهنظرم بهتره بهجای "قابل تحریک" بگیم "تحریکپذیر" یا "حسّاس" اصلن؛ نیز "برآشفته" ظاهرن خیلی ادبیه و "برافروخته" بهتره احتمالن. و اینکه "سرش را آنطرف کرد" زیاد جالب نیست.
داستان رو خوب جلو بردین، و بالاخره طلسم بیاسمی رو شکستین، و اینکه یهمقدار قضیه روشنتر شده؛ ولی هنوز کار داره بهنظرم.
ممنون!
خوشم اومد!
حسین، به نظرم اون قسمتی که تو باهاش مشکلی داری قصدن اون جوریه. مرد موبلند داره یه چیزی می گه تو این مایه ها که زیر سر زن موقرمزه، نه زیر سر زنی که غایبه. داره "زیر سر اونه" رو مسخره می کنه، می گه این که رابین کار قبلی رو به هم ریخت که سر اون نیست.
ولی با نکاتی که حسین در مورد انتخاب عبارات گفته موافقم.
محض تذکر،
یه مشکل ناپیوستگی ممکنه پیش بیاد.
توی دوتا پست اول، راوی بیطرف ِ، یعنی چیزی بین دوتا زن وجود نداره و زن مو قرمز بشدت اضطراب داره و نگرانه دیدار دو تا مرد ِ. الان بنظر میاد جای ترس داره توی نقش ها عوض میشه.
ولی در کل الان نثر سه تا پست خیلی خوب در اومده!
ارادتمند.
حسین:
نه متاسفانه من توی این جمع به جز آرش با بقیه آشنایی درستی ندارم. امیدوارم حالا کم کم با همه آشنا بشم.
این قسمت خطاب به آرش هم هست: این طور که معلومه من منظورمو توی اون خط مرد مو بلند درست جمله بندی نکرده بودم چون هیچ کدوم از برداشتهای شما اونی که می خواستم نبود. دوباره بخونید فکر کنم واضح تر شده باشه.
مرسی از اشکالات ادبی، همش به جا بود و اصلاح کردم. چند وقته متن فارسی ننوشتم کنترل لغات اینجا اونجا از دستم در می ره.
ارا:
با کمال احترام موافق نیستم. به نظرم راوی همچنان بی طرفه و فقط همین طور که داستان پیشرفت می کنه داره کم کم اطلاعات بیشتری در مورد شخصیت و گذشته ی این چهار نفر فاش می کنه.
و زن مو قرمز هم همچنان مضطرب و عصبیه. ترس لازم نیست حتما به عنوان "هراس" وجودی از دو مرد تفسیر بشه. نمی خوام ایده ای که توی پست گفته نشده رو اینجا مطرح کنم که تصوراتی که بقیه از قسمت بعدی داستان دارن رو تحت تاثیر قرار بده. ولی به نظرم اگه یه جور دیگه هم به جریان نگاه کنی همه ی این جزییات می تونه به هم ربط داده بشه.
من فقط هشدار ناپیوستگی داد، اگر کسی پلات رو آماده داشته باشه که مشکلی وجود نداره.
منظورم از راوی بیطرف رو نکردن روابط بین شخصیتها بود نه طرف گیری(انتخاب بد کلمه از من)، الان ما مطمئنیم که زن چهارم نقشه ای داره، منظورم این بود.
جنس نگرانی به نظر من یکم متفاوت به نظر رسید طبعن باید صبر کرد تا داستان جلوتر بره.
ارادتمند
قبول (:
ارادتمند
فقط می خواستم بگم که من فعلا ایده ای ندارم داستان رو کجا ببرم. اگر کسی می خواد بنویسه لطفا صبر نکنه!
داستان رو هم جالب ادامه دادین ممنون!
ارسال یک نظر