زن موقرمز وارد آپارتمان شد. با بیاعتنایی نگاهی به ظرف سیب انداخت و پرسید:
- پس اون کجاست؟
و نگاهش را از یکی از آن دو به دیگری تاب داد. مرد موبلند چیزی نگفت و گاز دیگیری به سیب زد. مردی که عینک دودی زده بود آهی کشید و گفت:
- باید تمومش کنیم.
- تمومش کنیم؟
زن نگاهی سرشار از امیدی مأیوسانه به مرد انداخت، شاید به این انتظار که او حرفش را پس بگیرد. سپس نفس عمیقی کشید و رو به آنکه سیب میجوید گفت:
- پس نامه رو گرفتی؟
او سرش را بلند کرد و به چشمهای زن خیره شد، ولی این بار هم پاسخی نداد. مرد دیگر با اظهار شگفتی پرسید:
- نامه؟ کدوم نامه؟
- نمیدونم دربارهی چی حرف میزنه.
مردِ عینکآفتابیبهچشم نگاهش را از زن سرخمو به مردی که بالاخره حرف زده بود گرداند. اما نفر چهارم کجا بود؟ او خاطرهاش را از سالها پیش را به خاطر میآورد.
***
چهارنفری روی چمنهای شاداب تپه زیر سایهی خنک درختی از لابهلای شاخهها به آسمان نگاه میکردند. سرهایشان را نزدیک هم روی زمین گذاشتهبودند، در امتداد چهار جهت دراز کشیدهبودند و از نسیم آرامی که میوزید لذت میبردند. در دل طبیعت تنها جایی بود که میتوانستند آزاد باشند. مردِ موبلند به تازگی زن سرخمو را توی کافهای ملاقات کردهبود و زنی که ساعتش را به دست راست میبست از مردی که عینک آفتابی گرانقیمتی داشت دل خوشی نداشت. او عینکش را روی بینی جابهجا کرد و گفت:
- حیف که نیوتن قبل از ما از این حوالی گذشته، وگرنه قانون جاذبه رو ما کشف میکردیم!
- مگه این سیبه از درخت افتاد رو سر تو؟
- نه بابا، بلای دیگهای سرم اومده!
و خندهی کوتاهی کرد.
***
سپس گفت:
- اون نمیآد.
مرد موبلند قسمت میانی سیبش را در هوا تکان داد و پرسید:
- از کجا میدونی؟
زن قدم به سرسرای خالی گذاشت. مردی که عینک دودی داشت گفت:
- معلوم نیست؟ همهچی زیر سر اونه دیگه!
۵ نظر:
اگه ارا تصمیم بگیره که اسم پست قبلی رو بذاره 2، اون وقت من هم اسم این رو عوض می کنم.
خوب بود. فقط یه پیشنهاد نفر بعد یه کم شفاف سازی کنه. داستان داره گنگ می شه!
نثر آرش کماکان عالیه.
ولی داستان داره ناجور گنگ میشه.
ضمنن بازهم از هادی خواهش میکنم شمارهی پست قبلی رو بکنه دو. این آخرین باره که خواهش میکنم.
حسین: عوض نکردن شماره، حسین، بخاطر پست تو نیست، دارم داستانی به قضیه نگاه می کنم یکم صبر کن درست میشه...
---
من فکر می کنم از اینجا 2 تا راه کاملن متفاوت می تونیم انتخاب کنیم:
اولیش اینه که یکی اونجوری که همه می گن مستقیمن شفاف سازی کنه و برای اتفاقات دلیل بیاره...
دومیش اینه مستقل از اتفاقاتی که باعث زمان حالن، یعنی بدون توضیح درباره چرایی قضیه داستان "عمدن" کم اطلاعات بده...
---
شخصن روش دوم رو ترجیح میدم ولی در این صورت باید روی پلات گروهی بحث بشه چون باید روی پایان اتفاق نظر داشته باشیم...
---
حالا یا بزاریم نظر جمع، یا آبتین مشخص کنه داستان چجوری ادامه پیدا کنه...
به عنوان یه خواننده وقتی داستان رو می خونی همیشه یه چیز گنگی داشته باشی که بری دنبالش اما وقتی همه چی گنگه و هیچی نداری با داستان جلو رفتن سخت می شه. من شخصا پیشنهاد می کنم نفر بعد هر کاری می خواد بکنه. فکر کنم دیگه این داستان من نیست که من بگم چه طور ادامه پیدا کنه. مگه اینکه نفر بعد افتخار ادامه رو به من بده!
D:
ارسال یک نظر