۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

6

اصلا سیاوش یعنی همین.یعنی فکر ، یعنی خیال ، یعنی اینکه تا یک مدت زیادی ایزوله شدن ... لااقل برای من که اینطوری است.
و محدثه خودش است.مانند پاندولی که دامنه ی حرکاتش را نمی شود پیش بینی کرد.
از وقتی قرار شده سیاوش تعطیلات را پیشمان بماند بیشتر سعی می کند خودش باشد و این سعی کردن اش بدترین قسمت ماجراست ؛ چون مصنوعی است و توی ذوق می زند.
دیروز ظهر برای ناهار میز چید ؛ کاری که معمولا نمی کند.جزو معدود دفعه هایی بود که وقتِ غذا خوردن سعی کرد فقط غذا بخورد و فقط غذا بخوریم ... نه یک سرش توی لپ تاپش بود ، نه دیالوگهایش را کنار بشقابش می دیدی و نه میز را ول می کرد به امان خدا هول هولکی می رفت سر تمرین - بدون اینکه با لحن کشدار ِ خنده داری که از خودش درمیآورد بگوید : "میزه و ظرفاااش و خودت ... هواشونو داشته باش!" و حواسش هم البته هست که هجای دوم "ظرفااش" رو به اندازه ای که ظرف کثیف کرده ایم بکشد.
ظهر روز گذشته مثلا نها را با هم خوردیم.مثلا آرام و مثلا به دور از هرگونه دغدغه و عجله.محدثه خودش هوای ظرفها را داشت .سر تمرین نرفت . ماند خانه و تا عصر جلوی تلویزیون ولو شد و کانالها را یکی دوتا پرید.

دو سه روزی مانده تا آمدن سیاوش. دو سه روز دیگر برزخ زندگی دونفره مان تمام می شود ... دوست قدیمی من تا دو سه روز دیگر اینجاست ، بعد از سالهایی که به لطفشان از معاشرت بیکدیگر معاف بودیم.
کاش محدثه بداند که وقتی اینجا پیش ِ من هست ،روی سِن نیست.کاش بداند که می دانم این روزها عصبی است ، بی قرار است ... همانطور که من هستم ؛کاش باز هم یادش بیاید که اَکت هایش جلوی من هیچ وقت طبیعی به نظر نمی آیند... و کاش سیاوش زودتر بیاید ؛ خدایا این اسلوموشنِ سه روزه را سریع تر تمامش کن.
- ...آمین!

۹ نظر:

حسین گفت...

عالی بود.
شروع شگفت‌انگیز.

Arash گفت...

به غیر از مساله ی مهمی که توی یادداشت ها ذکر کرده ام و در مورد پست های مختلفی - از جمله این یکی - صادقه، چند تا نکته ی دیگه هم می خوام بگم. همه ی این نکته ها مربوط می شه به همخونی این پست از داستان با روندی که تا حالا پی گرفته شده بوده. به خصوص برای اینکه این متن ادامه ی داستانیه که از زبون راوی اول روایت می شه، باید ویژگی های نثرش به پست های قبلی بخوره. تا حالا، رسم بر این بوده که راوی اول اتفاقات رو همون موقع که می افتن با تفصیل زیاد و ریتم کند تعریف می کرده. ( تا حدی مثل همون ایده ی زیرنویسی که توی شماره ی 5 اشاره ای بهش شد!) اما توی این یکی، داستان به صورت گزارش خلاصه ای از اوضاع و احوال چند روزه ی اخیر ارائه شده، انگار نویسنده خودشو مقید می دونسته تصویری از زندگی خودش ارائه بده، حالتی که در خاطره نویسی یا وبلاگ نویسی مرسومه و یاسمین خیلی خیلی خوب توی وبلاگش پیاده ش می کنه. ولی این همخونی نداره با پست های قبلی. تا حدی که من و آبتین هر دو وقتی این پست رو می خوندیم در ابتدا تقریبن مطمئن بودیم که داستان داره از زبون کس دیگه ای نقل می شه! بنا بر این، به نظر من این روش یا باید مثلن با تغییر راوی - شاید به محدثه- توجیه بشه یا باید کنار گذاشته بشه.

Arash گفت...

بقیه نکته هام جا موند! و یه بار هم نوشتم پاک شد!

نکته ی دیگه اینه این راوی اول کلن با توجه به اینکه نویسنده س لفظ قلم تر از این حرف می زنه و این قدر راحت و خودمونی نیست. و با توجه به این که تا حدی مذهبیه، احتمالن هر از چند گاهی نا خود آگاه کلمات عربی بیشتر می پرونه تا انگلیسی، اون هم کلمات غیر رایجی مثل اکت و ایزوله.

البته گذشته از این نکته ها، مسائل ظریفی درباره ی رابطه ی بین آدم ها و شخصیتشون توی متن آورده شده که معمولن از چشم دور می مونه. این فوق العاده است.

Yasamin گفت...

این تغییر لحن غلیظ شاید یه کم عمدی بود تا حدی!
1.داستان داشت کند پیش می رفت - می خواستم یه جوری توپ رو پاس بدم که نفر بعدی با سرعت بیشتری ببرتش جلو و خودم مجاز نبودم یهو سرعتو زیاد کنم چون ناجور می شد ... سعی کردم مقدمه ی این تغییر سرعته فراهم شه
2.لحن ... دلیل شخصی داشت!یه ججور سلیقه بود ؛ یعنی دلم می خواست طرف با این ادبیات حرف بزنه چون لحنای پستهای قبلی (قبل از 5 البته) رو دوست نداشتم!:دال
.
.
چندتا نکته (بیاین همه مون اینا یه ذره فک کنیم!) :
1."هم نویسی" می کنیم.این لزومن به معنای "شبیه نویسی" نیست.یعنی اگه اسمای نویسنده ها رو حذف کنیم مخاطب باید حس کنه چند نفرن که دارن اینو ممی نویسن! (چون داستان کوتاه که نمی نویسیم!)هرچند یه جورایی هم معتقدم نباید این سبک های مختلف ما باعث شه که کاراکتری که داریم از زبانش حرف می زنیم ناهمگون به نظر بیاد.


2.به دلیل همین مورد یک ؛ بهتره که از این به بعد یا سوم شخص بنویسیم ؛ یا همونطور که تو خودت(آرش!) یه جا ( تو ایمیل یا اینجا ؛ یادم نیست ) گفتی می شه این مشکلو با تغییر راوی حل کرد. ولی سبکو نمیشه یکی نگه داشت!چون توصیفا و سبکای داستان پردازی ونوشتاری همه مون با هم فرق داره!(خیلی زیاد!من تا جایی که می تونستم وب های شخصی بچه های تیم رو خوندم.)
و اینجا تنها وجه شبه مون به هم دیگه اینه که داریم با یه نگارش واحد می نویسیم ؛ همین.


'2 .
* variety is the spice of life!

Arash گفت...

1. داستان ها خیلی وقت ها اصلن ظرفیت تغییرهای اساسی رو ندارن. وقتی شکل اولیه شون رو گرفتن، دیگه ضخصیت مستقلی دارن و تو هر کاری بخوای نمی تونی باهاشون بکنی. ظاهرن به همین خاطر سعی کردی بیشتر از این ریتمش رو تغییر ندی که "ناجور" نشه، نظر من اینه که با همین میزان از تغییر هم "ناجور" شده!

2. خیلی ممنون! D: ولی اون لحن، لحن راوی اوله و یه شبه عوض نمی شه. اگه لحن دیگه ای مد نظرته، ناچار باید از زبون کس دیگه ای بیانش کنی!

دوباره 1- من نمی دونم داستانمون قراره چقدری باشه، ولی به نظر من بیشتر از اینکه تشخیص دادن یا ندادن نویسنده های مختلف توی داستان مهم باشه، حفظ هویت شخصیت های داستان مهمه. یعنی در یه حالت ایده آل خواننده متوجه نمی شه که کیا این رو نوشته ن، بلکه متوجه می شه که هر کی هر قسمت رو نوشته دقیقن سازگار با شخصیتی نوشته که اون قسمت رو نقل می کنه. به عبارت دیگه، بله، ضخصیتی که داریم از زبونش حرف می زنیم نباید ناهمگون به نظر بیاد. که اینجا به نظرم میاد! به عبارت باز هم دیگه، من این پست رو به نقض قانون وحدت رویه از چارچوب هم نویسی متهم می کنم!!! چون بدون اینکه پیرنگ عدم پیوستگی نثر رو ایجاب کنه، نثرش نا پیوسته است!

2- موافقم! این مشکل رو می شه با تغییر راوی حل کرد. اون وقت هر کسی هم می تونه با سبک خودش بنویسه. از طرفی من فکر می کنم پست های مابقی ما به حد کافی به هم شباهت دارن، اگه به نظرت ندارن بگو که از این به بعد همه شخصیت خودشون رو داشته باشن. ضمنن، ایده ی سوم شخص هم می تونه مفید باشه. برای اینکه وقتی اول شخص می نویسیم، انگار بیشتر خودمونو توی نوشته جا می ذاریم که باعث ناهمخونی می شه.

'2. البته! اصلن غرض از گرد هم آوردن این همه آدم هم همینه، ولی برای این تنوع چارچوب خاصی هم لازمه!

Yasamin گفت...

توضیح کلی:
بذار اینکار شکل بگیره ... نیاز به زمان هست واسه همه مون.هم واسه من تا خودمو تو چارچوبا جا بدم ( من از چارچوب - خصوصن چارچوب گذاشتن یه کاری که ذهنیه - کلن متنفففرم ... ولی خب کار گروهیه ؛ تسلیم!:دال) هم واسه تو وقت لازمه تا به قول سانتی مانتالیست ذره بینتو یه کم بیاری عقب تر (اصلن منظورم کامنتا و نقدات نیستا؟ابدن.بیشتر از هفتاد درصدشون به جاو درستن.نوع نگاهته بیشتر منظورم) و بدونی که میشه خیلی بهتر پرید اگه : زمان بگذره ، بنویسیم ؛ اینجا تمرین کنیم ...
و اونوقت می بینی که چارچوبا خودشون خود به خود محو می شن ... یا شاید بشه گفت تو نوشته هامون حل می شن!
اونوقته که میشه گفت کارمون اوکی اه ;)

حسین گفت...

من به‌طور‌کلّی کلّن مخالفم!
ولی چون وقت ندارم که بنویسم، پیش‌نهاد می‌کنم خودتون فک کنید که چی می‌خواستم بگم.
(اگرم می‌خواین که دیگه نظر ندم، نمی‌شه؛ من نظرمو می‌دم!)

حسین گفت...

یه چیز دیگه: در مورد رسم‌الخط‌ها با چارچوب مخالفم. هر‌کس حق داره رسم‌الخطّ خودش رو به کار ببره به نظر من. این قضیه‌ی تقابل شیوه‌های نوشتن هم جالبه حقیقتن، بد نیس این‌جا هم یه چشمه‌شو ببینیم!

Arash گفت...

به یاسمین : با نظرت خیلی موافقم یاسمین، یعنی امیدوارم که کم کم اون قدر هم دیگه و کار مون رو خوب بشناسیم که چارچوب بی معنی بشه. ولی تا پیش از اون که کارمون اوکی بشه، لازمه که وقتی نا هماهنگی پیش میاد کار رو متوقف کنیم و به طور دستی - یعنی غیر اتوماتیک! - نا همخونی ها رو برطرف کنیم. به نظرم میاد که این تذکر ها و اصلاح ها باعث می شه که به اون آینده ای که مد نظر توئه نزدیک تر بشیم. یعنی تمرینی بکنیم که از جانب همه ارزیابی هم می شه، غلطاش گرفته می شه و اصلاح هم میشه.

ضمنن، من خود این بحث ها رو مفید می دونم حتا اگه به نتیجه ی عملی ای هم نرسه.

به حسین: من نفهمیدم تو با چی کلن مخالفی حسین! نظر من یا نظر یاسمین؟ به همین خاطر می تونی حدص بزنی که تفصیلات چیزی که می خواستی بگی رو هم نفهمیدم! ضمنن، بحث اینه که اگر یه نفر داره می نویسه، مثلن راوی اول که نویسنده است، فقط یه جور می نویسه، نه به تعداد هم نویسای این گروه! به همین خاطره که به نظرم باید رسم الخط یکی باشه. ضمنن، کی می گه نظر نده؟