...ده سال بعد
پشت میز اینجا نشستهام. احتمالاً تا «میلز» بیاید باید باز هم با خودم حرف بزنم. حسّ عجیبی دارم. نفرت است، نفرتی آکنده به احتیاج. بدترین نوع نفرت و بدترین نوع احتیاج همین ترکیبِ بدترکیبِ منحوس این دو است. میدانی چیزی را که میخواهی چند دقیقه بعد سفارش بدهی، چقدر نیاز داری، و چهقدر نفرت. میدانی چیزی را که ازش نفرت داری باید چند تا پلکزدن دیگر سفارش بدهی و چقدر محتاجاشی... میلز رشتهی افکارم را پاره میکند «How are you today Mr.Siavash?»، نه که با من صمیمی باشد ها؛ این سوآل را از همه میپرسد. «Not bad Mills». «Let me know what do yo….» باید سفارش بدهم: «Cognac»، میداند جملهی بعدیام چیست، میخواهد بپرسد از کداماش حتماً: «Westm….» خودم کاملاش میکنم؛ «…orland 1990». یک تهاستکان فقط، تهاستکانی که سیوپنج دلار آب میخورد...
میلز، بارمن ِ دوستداشتنیای نیست، سعی میکند باشد. گاهی کنارت مینشیند و بیهیچ ظرافتی سعی میکند ادای فروید را دربیارد که از اکناف و خفایای ذهنات ویروس درد را بیرون بکشد و مثلاً تسلّیبخش باشد. گاهی یکهو سوآلی میپرسد که میتواند به جرم تعدّی به حریم خصوصی دوسههفته در بازداشتگاه بخواباندش، امّا خب، آدم ِ خوبیست، جزو گودگایهاست، کسی کاری بهاش ندارد... چهار تا ده دلاری برایش میگذارم. میخواهد دنبال پنجدلاری بگردد، سریع با خندهای نیمبند میگویم «Be my guest!». با یکیدونفری که نصفهنیمه (از همینجا) میشناسمشان نگاهمان را مبادله میکنیم. میزنم بیرون؛ نیمهشب، تورنتو؛ باز هم باید به خانه بروم و اگر حال داشتم برای خودم شام بگذارم؛ کاری که بیست روزی میشود نکردهام...
...بیست سال قبل
کنار محمّد نشستهام؛ چند هفتهای میشود که هر جا میرویم با هم میرویم. دوستاش دارم و او هم همانطور من را. پسر جالبیست، جلوی استادها میایستد، گاهی تمام کلاس را در بهت فرو میبرد با آن جوابهایش... خلاصه بینظیر است! قول دادهایم تا آخر پای رفاقتمان بمانیم... «بَرپا!»، افکارم پاره میشوند. بله. متأسّفانه آقای حبیباللهی ست. مثلاً مطالعات فرهنگی درس میدهد. «خب بچهها امروز چطورید... خیلیام خوب نباشید؛ میخوام نمرههای مقالهتون در بارهی "خردهفرهنگها و فرهنگِ عوام" رو الآن واسهتون بخونم... خب، .... اِم... خانم کمالی شما کامل شدید...» محمّد در گوشام میگوید: «نگاش کن! دخترهی پررو... من نمیدونم اگه این دختره زبوناشو نداش... با اون ارتودنسیش!» محمّد از این دختره بدش میآید؛ هر وقت اسماش را میگویند سرش را پائین میاندازد و بیهدف هوا را فوت میکند. نسبت به اسم و فامیلاش رفتارهای آلرژیک نشان میدهد؛ خدا نکند کسی بگوید «محدّثه کمالی»...
۲۲ نظر:
عالی! جدّن عالی!
"Be my guest" تیکّه بود؟!
لایک ؛ زیااد!
مرسی !
ممنون :)
پیشنهاد می کنم به جای تشویق نقاط قوت و ضعف هر نوشته رو هر بار به صورت واقع بینانه ذکر کنیم.
در مورد این پست، نثر طبق همیشه خیلی گیرا و دلچسبه. گرجه به نظرم میاد که تا توی یه کشور انگلیسی زبون زندگی نکردیم، لزومی نداره که سعی کنیم از زبون انگلیسی تو داستان فارسی مون استفاده کنیم. به سادگی می شد ترجمه ی فارسی شونو گذاشت. در این متن، مثلن، عباراتی هست که به لحاظ کاربردی عجیب به نظر می آن. هیچ وقت هیچ کس در انگلیسی به کسی نمی گه مستر جورج. یعنی بعد از مستر همیشه اسم فامیل می اد، هیچ وقت اسم کوچیک رو نمی گن. یا مثلن میلز اسم فامیله، هیچ وقت یه بارتندر رو به اسم فامیلش صدا نمی کنن. یا مثلن تو این مواقع از لت می نو استفاده نمی کنن. نه اینکه غلط باشه ها، فقط این جا به کار برده نمی شه. یا وقتی می گن مهمون من باش، مال وقتیه که دقیقن بخخوان یکی رو مهمون کنن. مثلن آبجو براش بخرن. اگه بخوان بگن بقیه ش واسه خودت، می گن کیپ ده چنج.
ضمنن، کنیاک همون طور که خودت هم تو داستان ذکر کردی خیلی گرونه و به همین دلیلی در مناسبت های خاص استفاده می شه. اصلن توی پاب ها به این راحتی گیر نمیاد، و بعید می دونم کسی که این قدر الکلیه که به الکل محتاجه پولشو خرج این کنه که بیست و چهار ساعت ازینا بخوره. احتمالن آبجویی، ویسکی ای، چیزی می خوره.
یه مساله ی ساختاری مهم تر هم هست که فقط مختص این نوشته نیست، و توی یادداشت ها نوشته ام.
خوب من کاملا با نظر آرش موافقم! و در ضمن باید ذکر کنم که توی فرهنگ کاناداست که آب جو میخورن! کلا خیلی کم پیدا میشه برن بار چیزه دیگه ای بخورن! هر چی آرش راجع به انگلیسیش گفت درسته و موافقم که دلیلی نداره انگلیسی بنویسیم، همه ما انگلیسی رو به حد خیلی خوبی بلدیم، با یه ذکر ساده که نوشته به انگلیسی بوده میشه مشکل رو حال کرد. در مورد خود داستان، خوب این پرش ما خیلی خواننده رو گمراه میکنه! شخصیت واضح بود کی هست اما عجیب بود. بعد من چندتا نکته رو متوجه نمیشم، مثلا چیزی مثل گودگای ها یا اینکه برای منی که اینجا زندگی میکنم این جور رفتار بارتندر تداعی گر سالهای ۱۸۵۰ و زمان وسترن و این حرفاست. نمیخوام بگم اشکالی داره که این تداعی گر اون زمان اما ما اینجا هواپیما داریم پس باید واقع گرا باشیم.
@ آرش:
آ) نثر به نظرم واقعاً جذّاب و گیرا نیست.
ب) به نظرم یهمقدار نامأنوس میشه که جای شخصیتای انگلیسی فارسی حرف بزنیم، یعنی مثلاً "میلز گفت: «امروز چطوری؟»".
ج) ایرادت به Mr. رو قبول میکنم، موقع نوشتناش فارسی فک کردم، اینگیلیسی نوشتم.
د) امّا قضیهی «be my guest» به نظرم (همونطور که حسینام گفت) کاملاً مشخّصه که یه مزاحه از جنس تعریض.
هـ) این چه استقرائیه؟ کی گفته یارو داره بیستوچهار ساعته کنیاک میخوره؟ یارو امشب اومده داره برَندی میخوره یعنی کار ِ هر شباشه؟ اصلاً امکاناش هست یکی هر شب الکل شصتدرصدی بخوره؟
@ آبتین:
ب/ ج/ د.
و) good guy اِنقدر اولدفشنه؟ زمان وسترن که تقریباً میشه دههی شصت و اینا، اونوخ 1850 دیگه چیه؟ واقعاً ترکیب گودگای اِنقدر بیربطه به متن؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امّا یک نکتهی کلّی که بهنظرم لازمه بعد این نقدایی که برای یاسمین و من نوشتین، بگماش؛
یوسا یه تعبیر قشنگی داره؛ میگه بعضیها ادبیاتو با زرّهبین میخونن. میگه اینا نمیتونن هیچوخ ار ادبیات لذّت ببرن؛ چون نمیتونن یهبار زرّهبینو بذارن کنار و به عنوان یه کلّ واحد بهاش نگاه کنن... انگیزهی این وبلاگ (حدّاقل برای من) این نیس که چیزی بنویسیم که کاملاً یه دست باشه، یا مثلاً زور بزنیم نثرهامون شبیهِ هم شه؛ نکته اتّفاقاً اینجاست. زبون من، آرش، آبتین، یاسمین هر کدوم از جنس خودشه، قرار نیس جوری بنویسیم که مثلاً اگه اسم نویسندهها رو پاک کنیم و یه آدم ورداریم بنشونیم جلو مانیتور بگه «همهی اینا رو یه نفر نوشته پسر!». اگر میخواستیم اینجوری پیش بریم خب خیلی نقدا میشد کرد. مثلاً بازی فرمی ِ "5" با زمانِ داستان لابد خیلی پدیدهی مذمومیئه و در عین حال بدعتآمیزه تو داستان. درصورتی که من نهایت لذّتو ازش بردم و اصلاً واسم مهم نیست که چرا این با بقیه نمیخونه. (مشخّصه که منظورم ولانگاری تو نوشتن پستا بدون توجّه به هیچ معیار مشترکی، نیست.)
آ- بیا سر این با هم بحث نکنیم، چون نثر توکلن به دل من می شینه. تو چی کاره ای اصلن که بگی جذاب هست یا نیست؟! متاسفم، ولی تو با پست کردن این مطلب گواهی مرگتو امضا کردی! ;)
ب- پس تمام ترجمه های آثار خارجی نامأنوسند؟ پیش نهاد می کنم یه کم انس بیشتری باهاشون بگیری، برای اینکه این روش خیلی رواج داره! به علاوه، اگر یکیمون یه وقت خواست یه جمله ی پیچیده تری توی دهن یه اجنبی بذاره چی؟
ج و د- ایرادهای انگلیسیت همون طور که نوشته م محدود به این دو تا نبود. ضمن این که چیزی که در محدوده ی فرهنگ یک فارسی زبان معلومه که شوخیه، معلوم نیست که یه کانادایی هم شوخیشو بفهمه. کما این که من هم شوخیشو تا توضیح ندادی نگرفتم! به هر حال، اگه خواستی می تونم بیشتر واسه ت هر موردشو توضیح بدم، ولی کلن بهت پیشنهاد می کنم که شهادت دو نفر رو که نزدیک یک سال تو کانادا زندگی کردن رو بپذیری و بی خیال آوردن انگلیسی وسط متن فارسی بشی.
ه- تو گفتی که سیاوش محتاج الکله. و با اینکه از الکل به دلایلی متنفره ناچاره بخوره. تنها کسی که می تونه چنین مختصاتی داشته باشه یه الکلیه. الکلی ها هم تمام مدت باید مشروب بخورن. پس سیاوش هم لابد خیلی زیاد مشروب می خوره. ضمن اینکه الکلی ها خیلی به درصد کار ندارن، از این حرفا گذشته ن.
_______________________
در مورد نکته ی کلیت، من نقدِ ناهماهنگ نوشتن رو چندان به تو وارد نمی دونم، به همین خاطر جواب این نکته ی کلیت رو که یاسمین هم به طرز مشکوکی (!) عینشو مطرح کرد توی نظرهای پست قبلی دادم. ضمن این که سه تا نکته توی صحبتات هست که نفهمیدم.
1- به نظرم میاد که این هم نویسی یه جای ایده آله برای نقد کارای هم دیگه. به همین خاطر نمی فهمم چرا با آوردن نقل قولی در رابطه با ذره بین می خوای منو از این کار منصرف کنی. اگه به نظرت به چیزای کوچک و بی اهمیتی گیر دادم، باید بگم که ایراد اصلیمو توی یادداشت ها آوردم، ضمن این که این ایرادهای کوچک هم فقط مصداق هایی بودند از مسائلی کلی تر.
2-نفهمیدم چرا بازی فرمی با زمان پدیده ی مذمومیه، یا بدعت آوردن کار بدی. ضمنن نفهمیدم چرا با بقیه نمی خونه.
3- این رو هم متوجه نشدم که ول نگاری از نظرت از کجا شروع می شه و تا کجا باید معیارهای مشترک رو پی گرفت.
به یاسمین؛
«توارُد» !
به آرش؛
آرش، گذشته از نقدهات به اینگیلیسی، نمیتونم بههیچوجهی ایرادای دیگهات (فرم، محتوا، کرونولوژی، زمان، لحن، سبکِ روایت و...) رو قبول کنم. واقعاً از توانام خارجئه. برای همین پیشنهاد میکنم که تا پایان همنویسی ِ داستان اوّل، من ننویسم و داستان رو پیش ببرین و تموماش کنین، اونوخ از داستان دوم مثلاً قیدای نوشتاری بذار و اینا...
برای این که حسننیّتامو ثابت کنم اجازه میدم 7و هم پاک کنین : )
... خلاصه اینکه من سر حرفای قبلام هستم. فقط توروخدا الآن داستان رو نصفهکارخ زمین نذارین، بنویسه یکی دیگه!
نه دیگه محمد! ببین اشتباه نکن! اگر آرش یا من نقدی به کار می کنیم برای اینه که داریم از نگاه یه خواننده داستان رو می خونیم. واسه همین می گیم اگر ما خواننده باشیم چه حسی موقع خوندن این داستان پیدا می کنیم. در ضمن ما می خوایم داستان گروهی بنویسیم پس رفیق نیمه راه نباش! داستان رو با تو شروع کردیم و با تو تموم می کنیم!
در ضمن زمان وسترن دهه شصت نیست. دهه شصت جنگ سرده! D:
محمد! محمد! این چه حرفیه می زنی؟ اگه تو بری بزرگترین شکست این هم نویسی رقم می خوره! اگه هم بحثایی می شه برای اینه که بهتر بتونیم گروهی کار کنیم، اگه نتیجه ی برعکس بده که نقض غرضه! تو چرا به دل گرفتی؟ اگر هم من حرفی می زنم در بالاترین حد سلیقه ی یکی از اعضای گروهه! من که نمی تونم تحمیل کنم سلیقه مو که! کافیه فقط تو بگی نه! و واضحه که اگه قرار باشه قیدهای جدیدی اضافه کنیم باید با نظر همه باشه، و بعد از این داستان!
بعد حسن نیت کدومه اصلن؟ مگه ما دو تا کشور متخاصمیم؟ مگه کسی گقت تو سوء نیت داری؟ بعد چرا وصیت می کنی؟
معلومه که اگه تو این قدر با حرفای من مخالفی من کوتاه میام!
داستان از نظر من می تونه به روال عادی ادامه پیدا کنه، فقط اگه یه وقت تو خواستی می تونیم بیشتر در مورد موضوع اختلاف با هم گپ بزنیم.
اصلاً لحن من اینجوری که شما برداشت کردین نیس! معلومه از همنویسی نمیرم (پست آخر وبلاگمو ببینین؛ "همنویسی")، بذارم از وبلاگی که با همین دستای خودم (به دو دستم اشاره میکنم) بزرگاش کردم برم؟ تازه معلومه به دل نگرفتم! من فقط گفتم فعلاً سر این چیزا بحث نکنیم و ادامه بدیم همنویسیو؛ و اگه میگید که بنویسم، خب مینویسم.
به آبتبن:
چرا جنگ سرد؟ دهه شصت که دههی هایدگر بود، یخوردهام ویتگنشتاین، تازه عصر قیام 15خردادِ 42ام بوده... از اونورم عصر بیداری جهان عرب و تلاش ژنرال عبدالنّاصر برای تشکیل جنبش غیرمتعّدها هم بوده.... یه چیزی میگیا! چه ربطی به وسترن داره؟!!
... آبتبن، دیشب داشتم اپیزودِ 1و2 ئه فصل 2ئه Alias رو میدیدم؛ دقیق شمردم؛ 7 بار از ترکیبهای بد/گود گای استفاده کرده بود؛ نه که منظوری داشته باشما... : P
محمد حالت خوبه؟ چی می گی؟؟ اره این اتفاقهایی که گفتی هست اما زمان غرب وحشی که نیست!!! بحث سره اینه، واگرنه اره انقلاب کوبا هم همون موقع ها بود.
ترکیب گودگای استفاده می شه اما نه این طوری. یه ادمی که ۴۰ سالشه نمی گه گودگای. گودگای ترکیبی که تو ۱۰ یا ۱۲ سالگی ازش استفاده می کنن. من فقط یه بار دیدم یه پسره که هم سن ما بود هی می گفت I'm good girl! به جز این کلمه رو کس دیگه ای استفاده نکرده!
فقط من باب بحث "گودگای"...
نقد آبتین و آرش تا وقتی...
در زبان انگلیسی نقد می کنن...
فکر نکنم وارد باشه،...
مصرف واژه توی متن کاملا...
فارسی ِ، به عنوان خواننده...
بیشتر به نظر میرسه که راوی...
مثل خیلی از ایرانی ها داره...
از میان واژه های خارجی...
استفاده میکنه، نقطه اثر...
نقد رو باید عوض کرد...
اردتمند
به آرش: خیلی کار زشتیه که منو از سرپرستبودن عزل کردی...
حالا اگه از اوّل نبودم، یهچیزی...
...
یه لطفی بکن این حرف ها رو رو چیزی بیش از حدس و گمان استوار کن. اون هم در حالی که می تونستی اول با خودم صحبت کنی.
نمی دونم کی از ادمین بودن ورت داشته بود. ولی الآن دوباره ادمینت کردم.
بابا! یه 8ای... چیزی...
اه، گفتم یه جیزی یادم رفته...
دونقطه دی نذاشته بودم.
ببخشید...
صرفن شوخی بود! من که الآن فعّالیّتی ندارم که! ببخش دوست، خودت هم میدونی که این چیزا برام مهم نیس.
ببخشید!
D:
مثِ همون که خودت می گفتی فحش می دن بعد دو نقطه دی میذارن ؟
:)
خودشه! ؛)
(نمیدونم چطور عذرخواهی کنم! میدونم چقد ناراحت میتونی شده باشی!)
ببخشید!
(ضمنن اگه جدّی بود هیشوقت از ترکیب ناپسند "عزلم کردی!" استفاده نمیکردم! هیشوقت هم اینجا نظر نمیذاشتم!)
...
ببخشید!
خواهش می کنم بابا، یه اسمایلی یادت رفته دیگه! ;) اصلن سوء تفاهم از من هم بود!
ارسال یک نظر